جمعه, 10 فروردین ماه 1403

کد خبر: 226

تاریخ خبر: 1398/05/12

رونق تبلیغات و تنبلی ما!

فرزین پور محبی در خبر آنلاین نوشت: تلویزیون ما آگهی سردوش و هسته‌گیر آلبالو و دوغ پخش می‌کند و شبکه‌های ماهواره‌ای مهاجرت به کانادا و خرید ملک در ترکیه را تبلیغ می‌کنند! با مقایسه همین دو مقوله و بدون هیچ تحقیق و تفحصی می‌شود متوجه اوضاع اقتصادی- اجتماعی فعلی کشور شد!

اینها سیاه‌نمایی نیست خود خود سیاهی است از بی‌مسئولیتی مسئولین که بگذریم باید قبول کرد؛ ککی هم در تنبان خودمان است که اکنون به اینجا رسیده‌ایم. اصولا حال‌مان رو به رشد نیست دست و بال‌مان به کار نمی‌رود، چون که دل‌مان اینجا نیست! تقی به توقی می‌خورد ته دل‌مان هری می‌ریزد و چمدان‌ها را می‌گذاریم دم در! چه زلزله بیاید و چه برجام پاره شود خودمان را جر داده و به پمب بنزین می‌رسانیم تا زودتر از بقیه اقامت دائم کانادا گرفته و یا املاک ترکیه‌ای بخریم! آنقدر روانشناسی استرس‌مان بالاست که در شرائط حاد، گزینه‌ای با عنوان: ماندن، مبارزه و ساختن را پاک فراموش کرده‌ایم. آدم های عصبی را دیده‌اید که با شنیدن صدایی از جا می‌پرند؟ چنین موجوداتی شده‌ایم ما... بی‌اختیار یا بهم می‌پریم و یا به دیار فرنگ؛ بعد هم آمار مهاجم‌ترین و مهاجرترین مردم جهان را بدست می‌آوریم!

آنقدر از کمک یکدیگر قطع امید کرده‌ایم که برای تضمین آینده پدر بقیه را درمی‌آوریم! معتقدیم همه سرمان کلاه می‌گذارند پس ما هم باید بگذاریم! برای خالی کردن جیب این و آن هم، بهانه‌ جور است: «مسئولین‌ از بیخ عربند و ما عجم»! می‌گوییم مملکت روی هواست و همه در روی زمین زیرآبی‌ می‌روند؛ پس ما چرا نرویم! کشور را به حال خودش ول کرده‌ایم و فقط می‌خواهیم حال‌مان را بکنیم! شیپور جنگ ترامپ و ترومپت تحریمش را بی‌خیال؛ خدا وکیلی اگر در این روزگار «میرزاکوچک‌خان» و «رئیسعلی» که مرتب قربان صدقه‌شان می رویم؛ بودند «پا به رکاب‌»شان می‌شدیم یا «پا به فرار» !؟ می‌بینید؛ حتی استعمارستیزی هم مسخره بازی شده است! چون هر کدام بنوعی کعبه آمال شده‌اند! هر چقدر پدرجد اجدادمان درآمد تا پدر دشمنان را دربیاورند امروزی‌ها از خجالت‌شان درآمدند! گویا آنها سوختند تا فرزندان‌شان بشوند پدرسوخته!    

ما را چه می‌شود که مست و ملنگ کشته و مرده سرزمین مردمانی هستیم که آنجا را قبلا برای خودشان آنهم با چه داستان‌های مشکوکی مرفه کرده‌اند! آنها که شیفته پناه دادن به ما نیستند امثال ما را نوکرانی پول‌آور و یا فن آور می‌بینند که تازه با کلی منت قرار است برای‌شان عایدی داشته باشند!

بله؛ قصد مهاجرت به کشورهایی داریم که تا همین چند ده سال قبل؛ از باج‌گیری و اشغال و استعمار سرزمین‌های دیگران - یکیش خودمان و چالش‌مان با روس و پرتغال و انگلیس و آلمان و ... – روزگار می‌گذراندند! حالا فقط شکل استعمارشان نوین‌تر شده است. این روزها آنها از طریق دو بهم‌زنی، اغتشاش در منطقه؛ اسلحه فروشی و تحریم؛ جذب نخبگان و سرمایه و... نان می‌خورند؛ البته زیر چتر حفظ حقوق بشر! این حقوق بشر شامل دزدان و و راهزنانی مانند خاوری ها نمی شود چون عایداتشان از تخلفات‌شان بیشتر است! اما ما همچنان مانند عاشقان کور فقط دم بیرون زده زیبای‌شان را می‌بینیم!

افسوس که مفهوم ستیز با غرب گرایی  را هم لوث کردند و آنقدر احمقانه با آنها مخالفت کردند که به نفع‌شان تمام شد! بجای نشان دادن نحوه کسب درآمدشان که همواره از طریق زد و بندها و دوشیدن شیر کشورها بوده؛ نقش پرچم شان را روی زمین کشیدند! همین الان که این متن را می‌خوانید برخی نگارنده را یک نان به نرخ روز خور مزدور می‌پندارند که با غرب ستیزی می‌خواهد بارش را ببندد! می‌گویید اگر خودش در لاتاری برنده شود اولین شخصی است که می‌پرد و... بر منکرش لعنت!

پس لااقل بیایید مرض امثال بنده را درمان کنید که چرا خوشبختی‌مان را در گرو بخت‌آزمایی‌ها گذاشته‌ایم و با بلیطی، به همه داشته‌ها و خاطرات‌مان پشت می‌کنیم چرا دل کندن از عزت ملی و عزیزان‌مان تا این حد خز شده است؟     

چرا خودمان دوروبرمان را تمیز نمی‌کنیم! حاضریم کنار کفار، غریب و تنها یک زندگی انگلی به‌ظاهر بی‌دردسر را شروع کنیم اما حاضر نیستیم با کمی دردسر، آقا بالاسر خودمان و در کنار هویت‌ و زاد و بوم‌مان  باشیم! لقمه حاضری خوریم. جانمان آزاد و خاک وطن؛ حلال!

سرزمین‌مان شده سکوی پرش و اسکله‌ای برای مهاجرت؛ سفارت‌ها شده‌اند گیشه فروش بلیط برای عزیمت! از بچه‌ای که دهانش بوی شیر می‌دهد تا گنده‌ای که دهانش بوی گند می‌دهد -و البته هر دویشان فرق کالباس و آناناس را تشخیص نمی‌دهند- معتقدند جایشان اینجا نیست و قصد رفتن دارند! مغزهایی هم که سرشان بوی قرمه‌سبزی می‌دهد، در آنورآب گارسون می‌شوند و خوراک مغز و قرمه‌سبزی بار می‌گذارند.

آموزش پناهندگی گرفتن هم که تضمینی است. فقط کافیست چند باری گرفتاری سیاسی پیدا کنی و ژست اپوزیسیون بگیری تا کشورهای پیگیر آزادی و نگران حقوق بشر؛ ویزایت را بگیرند!
خدا نکند یک آدم حسابی قصد کند در کشور بماند؛ آنقدر سوال پیچش می‌کنند که چرا تا به حال نپیچانده که بالاخره فیتیله پیچ شود! یعنی در این سرزمین ماندن کسی که سرش به تنش می‌ارزد جزو عجایبی است که برای یک بار دیدن هم که شده می ارزد! با چنین لفت و لیسی. بعضا اینگونه موجودات نادر هم کلی  منت می‌گذارند که: «مرا خواستند و می توانستم بروم اما... نرفتم»! می شنوید: منت!   

اینجا که هستیم کلاس می‌گذاریم و تن به هر کاری نمی‌دهیم! تن به آب که می‌زنیم و می‌رویم آنور آب، ناگهان آب به آب می شویم و با پشتکار عجیبی به آب باریکه‌ای قناعت می‌کنیم! بعبارتی می‌شویم پای کار و فقط برای شان کار می‌کنیم و کار! گویا یادمان رفته که رفته بودیم آنجا که فقط حال کنیم؛ خب پدر بیامرز؛ چرا این راه درست را همین جا نرفتی که اگر می‌رفتی و می رفتیم؛ الان ما؛ هم قدشان می شدیم! فرق کشور جهان اول و سوم در دم و دستگاه نیست در افکار است!

 یک سوال نسبتا اساسی؛ خرمشهر و آبادان بیشتر داغان شدند یا هیروشیما و ناگازاکی و برلین؟ بعد هم؛ کدام شان آبادتر شدند؟ آیا دولت‌شان ماشین‌های رفع خرابی‌ها فرستادند و سه سوته آبادشان کردند؟ اتحاد که شاخ و دم ندارد. اما ما داستان پدری که می‌خواست با شاخه‌های درخت «مفهوم اتحاد» را آموزش دهد به مسخره می گیریم!    

 آیا می دانید چقدر سرمایه انسانی و مالی به باد فنا می‌رود تا چند نفری بخاطر خلاص شدن از شر کشورشان؛ شرشان را کم کنند؟  خلاصه اینکه همه رقمه و در هر شرائطی فقط یک فعل صرف می‌شود: رفتن!  آنهایی هم که نرفته‌اند، یعنی که نتوانسته‌اند!
قبول کنید که اوضاع عشق به وطن‌ خیلی بی‌ریخت شده است. البته این داستان مسبوق به سابقه است احمد شاه هم، از دیار فرنگ به درباریانش پبغام داده بود که فهلگی در آنجا را به پادشاهی در ایران ترجیح می‌دهد!
یک شیرپاک خورده نیست که بگوید پس آن «میهن‌دوستی اسطوره‌ای» از کجای‌مان پر کشیده و رفته در صفحات حماسه و تاریخ مان نشسته؟! آرش‌ها کجایند؟ شاید هم همه داستان بوده و زه کمانش بند تنبانش یوده و ما سر کاربوده ایم!

راستی؛ از فرهنگ غنی‌مان چه خبر؟ ناسیونالیسم فقط در ‌تشویق تیم‌های ورزشی و قمپز و پز دادن به چهره‌های شاخص‌ و افتخار به تاریخ چندهزارساله‌مان خلاصه شده است و بس. صبح تا شب می گوییم: ژاپنی ها و آلمانی ها و ... اله هستند و ما بله اما وقتی سرود «ای ایران» را هم می‌شنویم الا بلا، مو به تن‌مان سیخ می‌شود و از جای‌مان بلند شده و با گذاشتن دستی بر روی قلب؛ زمزمه اش می‌کنیم! نه با سرود ژاپن و آلمان! این چیزها ربطی به بی کفایتی مسئولین ندارد نمی گوییم آنها بی تقصیرند حرف مان این است که آنها دیگر درمان پذیر نیستند به جز اختلاس و بستن بار به فکر چیز دیگری نیستند آنها دچار مرض های لاعلاجی شده اند؛ توجه کنید: «آنها» نه کشور! از کشور قطع امید نکنید؛ به ولای علی قسم هیچ کس به جز یک مسئول مختلس از ناامیدی مردم و در نتیجه کوچ‌شان سود نمی برد چراکه عرصه را برای تاخت و تاز گسترده‌تر می بیند!

به سلامتی سه کس: ناموس و وطن و بی کش 

کسی از گمشده‌ای به نام «رگ غیرت» خبری دارد؟ اشالله بی‌بی‌سی خبرش بیاید که خبرهایش در مسیر سیب‌زمینی کردن ما بوده و هست! این روباه پیر کارش این است که حال‌مان از کشورمان بهم بخورد! اینها با «سالی تاک‌های‌شان» در هر حال و وضعیتی ناراضی‌اند و حکومت وقت را می‌کوبند آنها مثل ما مشکل شان بودن و نبودن شاه نیست خود را با مردم نشان می‌دهند و از این تفرقه انداختن نفع شان را می‌برند! یکبار رضا شاه را خاکش می کنند و یکبار هم نیش قبر ... ما هم که در اثر تدابیر عجیب مسئولین آماده غش کردن به سمتی هستیم که آنها می خواهند! گاه باید بگوییم رضاخان قلدر و گاه رضا شاه کبیر! بستگی دارد آنها در ان لحظه چه می‎خواهند! تیراژ کتاب مان با متراژ عقل مان در اینگونه مسائل نسبت مستقیم دارد! 

واقعا چرا در باغ نیستیم؟ بیدی هستیم و آماده لرزش در برابر هر بادی!       

اگر چپ‌مان پر باشد با دلار می‌رویم آنور آب و اگر کف دست‌مان مویی نداشته باشد با مواد می‌رویم به فضا! در هر حال اینجا نیستیم تا برای این مادر مرده دلی بسوزانیم!

 اما جالب اینکه وصیت می‌کنیم جسدمان را حتما داخل کشور دفن کنند! اروپا و امریکا را کرده‌ایم زایشگاه و کشورمان را قبرستان! انگاری طاقت دیدن ریخت کشورمان را نداریم. «دست به دست هم نهیم به مهر میهن خویش را کنیم آباد» فقط شعر است و میهن پرستی شر و ور! همه منتظرند مردی سوار بر اسب سفید بیاید و خوشبخت‌شان کند و چون نمی‌آید به جاهایی می‌روند که فکر می‌کنند قبلا به آنجاها رفته و آبادشان کرده!  

قبول بفرمایید با این اوضاع و تکه پاره کردن‌ها و شدن‌ها واقعا عجیب است که هنوز چیزی از وطن مانده! مسئولین با اختلاس و حقوق‌های نجومی و رشوه‌خواری؛ بقیه هم با تقلب و دزدی و زمین‌خواری و... پاره‌های تن این سرزمین را می‌کنند و ره‌توشه سفرشان می‌کنند! هر کس به طریقی دل می‌شکند! مسئولین از مردم انتظار دارند که همیشه در صحنه باشند و مردم از مسئولین می‌خواهند که صحنه را خالی نگذارند و در بین این تعارفات وطن شده دار مکافات و سفره اجنبی‌ها! نفت را به هزاران زحمت از زیرزمین درمی آوریم و بعد هم آنرا در کازینوهایی که برای‌مان علم کردند می‌ریزیم روی میز قمار! این است که همیشه بازنده ایم از کشورهایی که 20 تای‌شان را بگذارید سر هم؛ قد ما نمی‌شوند!  

 مسابقه‌ای است مانند هندوانه‌خوری و هر که زودتر و بیشتر خورد برنده می‌شود! کشور بی‌کس و کار شده و آینده‌سازی تبدیل به جوک و افسانه؛ شاید هم به همین خاطر است که از بزرگترین مصیبت‌ها جوک می‌سازیم چون به جز این دلخوشی به چیزی امید نداریم. مانند پدری که دست خالی به خانه می‌آمد و آرغ می زد تا اهل و عیالش بخندند و بدبختی‌شان را فراموش کنند! باری به هر جهت کسی خودش را اینجا نمی‌بیند چه رسد که بخواهد بماند و آینده را بسازد!

آمار تلفات مردم میان کوه و دریا در هنگام «فرار از وطن»؛ بیشتر از کسانی است که در راه «خاک وطن» جان‌می‌دهند ! این روزها پولدارها کارخانه‌دار و یا ارائه کننده خدمات نیستند بلکه آنهایی هستند که آسایش دیگران را با بالا و پایین و دولا پهنا کردن‌ها سلب می‌کنند! نبض بازار در دست کسانی است که یا دلالی می‌کنند یا احتکار! حتی تولیدکنندگان هم تقلب می‌کنند!! حال فهمیدید تکه پاره کردن چگونه است؟

با چنین اوضاعی همه چیز غیرقابل پیش‌بینی شده حتی رفتار مردم و مسئولین عجیب و غیر عادی شده! مثل رونالدینو حرفی را می‌زنند اما کار دیگری می‌کنند! خودشان هم از اینهمه ظاهرسازی و دست‌کم‌گیری شعور ملی حال‌شان بهم خورده اما وقتی می‌بینند این تنها راه راز بقاست بناچار به آن تن می‌دهند! هیچکس با کسی صادق نیست اگر هم توصیه‌های ظاهرالصلاحی بهم می‌کنند بعدها گندش درمی‌آید که برای گذاشتن در کاسه‌ یکدیگر بوده! این گونه می‌شود که خندوانه‌ها به شرط چاقو هم تو زرد از آب درمی‌آیند!

به خالی کردن جیب یکدیگر؛ عادت کرده‌ایم و نان خوردن از زور و بازو را به حال خودش ول کرده‌ایم! همه‌مان می‌خواهیم بار کج‌مان را ببندیم تا اینجا نباشیم.

با این اوصاف؛ افتخار به ایرانی بودن‌، شده کشک و آینده‌سازی و وطن دوستی؛ شوآف! وقتی خودمان را اینجا نمی‌بینیم و مدام به حالت استندباییم «هر کس به طریقی رد می‌دهد» و می خواهد در مسابقه ریا جا نماند!

مردم کشور دو گروه شده‌اند آنها که دست‌شان به همه چیز می‌رسد و آنها که دست‌شان از رسیدن به خرماهای بر نخیل کوتاه است. سلبریتی‌هایی که در خارج و مسئولینی که در داخل تکثیر می‌شوند – البته آقازاده‌های‌شان در خارج بالغ می شوند- در گروه اولند که هر دم از آنها بری و خبرهای عجیبی می‌رسد گاه آبجو می‌خورند و گاه منقلب می‌شوند و گاه زلف بر باد می‌دهند و گاه از سوی آنها پوشیدن لنگ و خوردن غذای تک وعده‌ای و انواع و اقسام خودمالی‌ها تجویز می‌شود! اما گروه دوم مردمان ناکامی هستند که با عصبیت هر چه تمام‌تر صبح تا شب در فضای مجازی و واقعی به زمین و زمان فحش می‌دهند! البته ضمن داشتن تفاوت‌های اساسی نقطه مشترک‌شان غیرعادی بودن و دل کندن از این آخر و عاقبت این دیار است.

تقریبا به مرحله‌ای از تاریخ و تمدن‌ با شکوه‌مان رسیده‌ایم که احساس می‌کنیم به هر طریقی که شده باید جیب‌های‌مان را پر کنیم و هموطنان‌مان را دور بزنیم. آینده سازان بیشتر در فکر ساختن آینده خود هستند. کار دیگر جوهر مرد نیست؛ هر که بیشتر پیچ و تاب بدهد و بپیچاند برنده است. 

اما ما چگونه این شدیم؟ چرا خاک وطن در حد خاک برسری تلقی می شود و مثل آب خوردن فروخته می شود؟

مشکل از زمانی شروع شد که فرهنگ و هنر در اسفل و السافلین قرار گرفتند تخت جمشید و پاسارگارد نوعی فحش محسوب شدند. از دین برای نان‌خوری استفاده شد! وقتی همه شاهان در کتاب‌های تاریخ‌مان منفور شدند وقتی ملی‌گرایی دست کمی از جرم نداشت و بین هویت دینی و ملی شکاف افتاد؛ حاصلش همین جوانان بی غیرتی می‌شود که می بینید! چرا آنها باید دل بسوزانند وقتی می‌بینند همه داشته‌ها براحتی سوزانده می‌شوند؟ میراث فرهنگی چند سالی نیست که متوجه شده باستان شناسی هم می‌تواند یک ارزش در کنار سایر ارزش‌های مورد عنایات مسئولان عزیز محسوب شود. وقتی چاپ کتاب انحصاری شد و برای پیگیری افکار خاصی و برای تبلیغ افراد بخصوصی شد چرا اوضاع کتاب و کتاب خوانی و تیراژش همینی نباید باشد که هست؟ وقتی معدل اوضاع موسیقی و تاتر و هنرهای تجسمی پایین تر از قاجار قرار گرفته چرا باید فرهنگ اوضاعش مساعد باشد و همینطور تا آخر ...

چقدر باید طول بکشد که بعضی عزیزان بفهمند که اکنون چوب همان فرهنگ خشکانی سابق را می خوریم و مشکل ما اقتصادی نیست رونق تولید هم بسته به فرهنگی است که غیرت تلاش برای وطن را تحریک می کند بدون چنین فرهنگی بدتان نیاید ما جماعتی منگ و چرتی هستیم! تعارف نداریم تنبلیم و بی‌عار؛ و از طرفی هم  وطن‌پرستی زحمت دارد

تا پول و پله ای دستمان می آید می رویم صفا و به دنبال عیش و نوش؛ به جای آنکه بزنیم به درد بی درمان این مملکت. از قدیم همینطور بوده پولدارهای وطنی سرمایه شان صرف عمارت‌های آنچنانی با چشمه‌هایی جاری در میان‌ و حرمسرا و عشرت‌کده  می‌شد و مالدارهای اجنبی با سرمایه‌شان کارخانه راه می انداختند. این قبول که مسئولان‌مان همه از دم شنگول؛ اما خودمان را هم ول کنید می رویم بغل دبه‌های انگور ....

به خدا این تنبلی و میل به حال و حول شده آفت جان مان؛ متاسفانه برخی از مذهب که تلاشش به حرکت درآوردن امت و ملت است برای میان‌برها استفاده می کنند! امان از این معلولیت ...

نظرات کاربران